جدول جو
جدول جو

معنی پیدا گر - جستجوی لغت در جدول جو

پیدا گر
ظاهر کننده آشکار کننده: یا پیدا کرده بود چندی حکم و این را محصوره خوانند و لفظ پیدا گر چندی را سور خوانند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیداگر
تصویر پیداگر
ظاهر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیداگر
تصویر پیداگر
آشکار کننده، ظاهر کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیدادگر
تصویر بیدادگر
ستمگر و متعدی و ظالم، جفا کار، ستم پیشه، نادادگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدادگر
تصویر بیدادگر
ظالم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیدا زا
تصویر پیدا زا
بارز التناسل. توضیحاین کلمه را فرهنگستان پذیرفته است
فرهنگ لغت هوشیار
پیکار کننده مبارز جنگی: چنین پاسخ آورد پیکارگر که: ای پهلوانادن با نام و فرخ... (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشه گر
تصویر پیشه گر
پیشه ور
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیکان سازد نصال: این قدر پیکان که در یک زخم ماست در دکان هیچ پیکانگر نبود. (کلیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیداوار
تصویر پیداوار
پیدا، آشکارا، نمایان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پردازگر
تصویر پردازگر
زداینده، جلادهنده، صیقل گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیکان گر
تصویر پیکان گر
آنکه شغلش ساختن پیکان است، پیکان ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیدادگر
تصویر بیدادگر
ستمگر، ظالم، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه، جان آزار، جایر، جفاجو، جفاگر، دژآگاه، مردم گزا، پر جفا، پر جور، استمگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ویدادگر
تصویر ویدادگر
بیدادگر، ستمگر، ظالم، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه، جان آزار، جایر، جفاجو، جفاگر، دژآگاه، مردم گزا، پر جفا، پر جور، استمگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ویدادگر
تصویر ویدادگر
ظالم، ستمکار: (و کیست ویدادگر تر از آنکه وادارد مزکتهای خدای)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیکارگر
تصویر پیکارگر
((پِ. گَ))
مبارز، جنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیکارگر
تصویر پیکارگر
پیکار کننده، جنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشه گر
تصویر پیشه گر
پیشه کار، پیشه ور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرده گر
تصویر پرده گر
پرده دوز، پرده ساز
فرهنگ فارسی عمید
پس روی متابعت تبعیت اقتدا اقتفا: آنچه شرط شده بر من (مسعود) درین بیعت از وفا و دوستی و نصیحت و پیروی و فرمانبرداری و همراهی و جد و جهد عهد خداست
فرهنگ لغت هوشیار
پیدا شدن، آشکار شدن: تا غمی پنهان نباشد رقتی پیدا نگردد - هم گلی دیده است سعدیتا چو بلبل میخروشد. (سعدی)، ایجاد شدنبوجود آمدن، ممتاز شدن مشخص گردیدن: بیدار چوشیداست پدیدار و لیکن پیدا بسخن گردد بیدار ز شیدا. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
ظاهر ساختن آشکار کردن، ایجاد کردن بوجود آوردن: حق تعالی بفضل خود درخت کدو را پیدا گردانید همان ساعت درخت کدو بر آمد، معلوم کردن: سوگند خور که طعام و شراب نخورم تا ایزد تعالی مرا پیدا گرداند که چه باید کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیدا گردیدن
تصویر پیدا گردیدن
آشکار شدن، نمایان شدن، یافته شدن، به وجود آمدن، پیدا شدن
فرهنگ فارسی عمید